بعد از تو "زنده مانی" میکنیم نه "زندگانی"...

تمام امروز که نه،تمام امسال که نه،تمام عمر!اگر عمری باشد،اگر زندگی باشد ،اگر آرزو و حسرتی باشد ،بیادت میمانم .آنقدر در ذهنم بزرگ و اسطوره ای که هیچ خطی، هیچ نگاهی ،هیچ ردی ،هیچ مهربانی ،هیچ لبخندمعصومانه ای، هیچ چشم لبریز از آهی، نه میتواند و نه خواهد توانست جایگزین نام معصومت باشد،نام معصومت میان قلب من که نه، میان قلب تمام کسانی که به اوج بودن و نبودنت پی بردند ،عجیب آشوب میکند،عجیب سر به دیواره دل میکوبد و بغض میشود میان گلو و اشک سوزان میشود بر روی کویر گونه های ترک خورده،مرا که هیچ وقت یادتو از خاطرش نرود،مرا که هیچ وقت چشمانت،آه چشمانت... همان چشمانی که تمام و کمال با عمق آه و نگاه بخشیده ای به فاطمه ات...مگر فراموش میشوی؟مگر به پایان میرسی؟مگر از یاد میروی؟نه چه ساده اند مردمانی که تو را رفته و رفته میپندارند؛تو هستی همیشه تا ابد حک شده بر قلبهای پرحسرت و داغ دیده  و کمرهای خم شده...آری هستی در نگاه دخترکی که هیچ گاه به روی خود نیاورد چقدر حسرت آغوشت به دلش مانده...چقدر حسرت آغوشت به دلش مانده....چقدر....    

چهارسال گذشت...ولی نه در باورم میگنجد، نه از خیالم میرود...

خیییییییلی دلتنگ مهربونیاتم...

برای شادی روح خواهرم یه فاتحه تمنا دارم

مهری دیگر...بی مهر تو...

بنام مهر...

بنام معلم مهربان مهر...

بنام صدای گامهای بلند و پر صلابتی که دیگر میان کوچه های مهر طنین انداز نمی شود...

معلمم...معصومم...مهربانم:

مهر می آید و تو دوباره نیستی...

کلاس و درس و مدرسه و دانش آموزانت دلتنگ...

صدای کفشهایت...

گامهای زیبایت...

همه منتظر آمدنت...

فداااای مهربونیاااات،مهر امسال هم بی مهر تو شروع شد...

کاااااااااااااااااااش.....

                              

تقدیم به روح بلند فرشته های آسمانیم

رفت و گلستان دلم خار شد
شام سيه باز پديدار شد
رفت و بهاران همه پاييز شد
کاسه صبر همه لبريز شد
رفت ولي آينه مهر بود
پاک دل و خوب و پريچهر بود
رفت ولي شعله به جان ها کشيد
آتش غم را به دل ما کشيد
رفت ولي آينه  نور بود
زنده دل و دولت مسرور بود
آن که پر از مهر و وفا بود رفت
رفت  وليکن بخدا زود رفت
رفت ولي پشت مرا هم شکست
عهد مرا با غم صدساله  بست
آمدم انگار ولي دير بود
کار مرا قسمت تاخير بود
حسرت يک بار دگر ديدنت
حسرت آن قهقهه خنديدنت
مانده به دل مانده به دل بيوفا
درگذر از علت تاخير ما
روح تو آزاده و آزاد بود
روي تو خندان و دلت شاد بود
دير شد و نور دو تا ديده ام!!
جاي رخت عکس تو را ديده ام
آمدم اين بار ولي بيوفا
گفت کسي رفته اي از جمع ما
گفت ولي شعله به جانم کشيد
آتش غم را به جهانم کشيد
گفت دگر از بر ما رفته است
گفت که در زير زمين خفته است
گفت وليکن نشود  باورم
چيز دگر گفت مرا مادرم
گفت که چون جام عدم سرکشيد
وقت اذان سوي خدا پر کشيد
جايگه او نه دل خاک بود
منزل او گنبد افلاک بود
عرش طلب کرده که  از خاک رفت
پاک ترين پاک بد و پاک رفت

 

تنها آرزوم دوباره کنار هم بودنمون شده...

آرزوی محااااااال                                       

خییییییییییییییلی زود تنهامون گذاشتید

الهی قربونت برم

الهی قربون آرزوهای قشنگت برم

چند وقتی میشه که یکی از خواستنیای  دل قشنگت رو همه دیدن جزء تو

فافا امسال بیش دبستانی میره

اونم خیلی دلتنگته ولی مثه خودت صبوره

از وقتی ندیدتت حتی یک بار به زبون نیاورده  که مامان گلم کجاست

ولی با نگاه سنگینش هر بار  تمام دنیارو رو سرمون خراب میکنه

الهی قربونت برم فافا خیلی بزرگ شده،مثه خودت خانوم شده،ماه شده

عزیز دلم فافا که حرفی نمیزنه گله ای نمیکنه از نبودنت،تو هر شب به خوابش بیا

نذار چهره ی قشنگت رو با سکوتش فراموش کنه

به خواب منم بیا

دلم خیلی برات تنگ شده

خیلی خیلی خیلی.....

 

بعضی حرفها را نباید
زد،
بعضی حرفها را نباید خورد،
بیچاره
دل چه می كشد میان
این زد و خورد!!

تو که نیستی من به عکسهایت

می نگرم...

این همان تنفس مصنوعیست....

لحظه ی خدافظی به سینه ام فشردمت

اشک چشام جاری شد،دست خدا سپردمت 

چه خوش خیال است نگاهم

وقتی که لحظه به لحظه هایم را مرور می کند

سکوتی در نگاه،

بغضی در صدا

و اشکی بر گونه ها

و خیالی که

خیس باران خیال می شود . . .


بی تو سخت می گذرد...

حرفم را پس می گیرم

بی تو انگار اصلا نمی گذارد...!!

حسرت یک نگاااااااااااه....

وقتی کسی در کنارت هست

خوب نگاش کن

به تمام جزییاتش

به لبخند بین حرفاش

به سبک ادای کلماتش

به شیوه ی راه رفتنش،نشستنش

به چشمهایش خیره شو

دست هایش را به حافظه بسپار

گاهی....

آدم ها

آنقدر سریع می روند

که حسرت یک نگاه سرسری را هم،

به دلت می گذارند.

                                                هنوزم آرزوی من شنیدن صداته

                                                        دیدن روی ماهته

                                                      دلم ی عالمه تنگته.....

...

 

من بازنده ی یک قصه هستم...

همان یکی که هرگز نبود!!! 

صدای پای تو که می روی و

صدای پای مرگ که می آید...

دیگر چیزی را نمی شنوم.

ميخواهمت...

ولي...

دوري...

خيلي خيلي دوري...

نه دستم به دستانت مي رسد

نه چشمانم به نگاهت...

این بود دنیایی که،

به خاطرش لگد  به شكم مادرمان مي زديم...

.

.

.

نخواستيم...

کاش....

 

هنوزم میای تو خوابم تو شبای پر ستاره

 

هنوزم میگم خدایا کاشکی برگرده دوباره....

 

                                          کاشکی.........

.....

زيباست يادت،

اگر خودت بودي

چه غوغايي مي كردي.....

....

هنوز دلخوشم به "خدانگهدارش"...

اگر نميخواست برگردد،

چه اصراري بود كه

"خدا مرا نگهدارد"؟!

اصـــــلا به روی خـــودم هـــــم نمے آورم که نیـــستی

هـــــر روز صبـــــح

شـــماره ات را مےگـــیرم

زنـــــی می گوید: دســتگــاه مشـــترک …

حرفــــش را قــطــع مےکنم

صدایـــت چرا انقـــدر عـــوض شـــده عزیـــزم؟

خوبی؟ ســــرما که نخورده ای؟

مے دانی دلـــم چقـــدر بـــرایـــت تنـــگ شـــده است؟

چنـــد ثانیــه ای ســـکوت مے کنم

من هـم خـــوبم

مزاحــمت نمے شوم

اصـــلا به روی خـــودم هـــم نمے آورم کـه نیــســتی!

تو رفتی...

من مانده ام،مصمم...

در پی هجوم واژه های سرد و ساکت خیالم

که هنوز با من دشمنی دارد...

 

                                                                            روحت شاد

                                                                             یادت سبز

و این بار،می نویسم تا بدانی که هستم

به یادت،

نه مثل همیشه،

برای همیشه....

خیلی دلم تنگته.....

کاش بودی...

دیگه طاقت دیدن و تو رو ندیدنو ندارم...

خییییییییییییییییییییییییییلی خیییییییییییییییییییییییییییییلی دل تنگتم.

دوست دارم فرشته ی معصومم

بی انصافیست.....

حق داشتن همه چیز را داشته باشی،

جز

"داشتنش"....

کودک که بودم،

تاب بازی بهانه ی خنده های بلندم بود...

حالا که بزرگ شده ام

چه بیتاب شده ام.

حوصله ندارم...

حوصله ی نوشتن هم ندارم...

این همه دلتنگی...

نه با نوشتن کم میشه،

نه با خوندن.......

دلم تنگ است...

پرواز می خواهم

تا کجایش را نمی دانم؟

از زمین بیزارم...

برای بعضی دردها نه می توان گریه کرد...

نه می توان فریاد زد...

برای بعضی دردها

فقط می توان نگاه کرد و

بی صدا شکست...

به شوق دیدارت...

چه آب  و جارویی راه انداخته اند!

چشم ها ومژه هایم...

روزت مبارک فرشته...

و این را تنها برای تو می نویسم...

تویی که جز بهشت،

لیاقتی نیافت دنیا که تقدیم دامان پاکت کند

و امروز تنها غبطه ی کلاس خالی از حضورت

جشنی است که در بهشت گل به دامانت

می ریزند!

                       معلم عزیزم و خواهر مهربانم روزت مبارک

                               هدیه به روحش و برای شادیش۵ صلوات

دلتنگم...

برای کسی که مدتهاست،

بی آنکه باشد...

هر لحظه با فکرش زندگی کردم...