خنده هامان ، بیرنگ
مهربانی ، دلتنگ
آن پر باغ صداقت که نگاهت بوسید
با همان شوق تو را سبز به خاطر دارد
مادر انگار هنوز
با همان شوق دو چشمش به قدمهای بلندت مانده است
"فاطمه" با همه ی غلغله اش
از پدر شکوه ی دیر آمدنت را می گیرد
و نمی دانی ،
بعد تو نام معلم چه غریبانه شکست
وصدای زنگ تفریح ،
تا کجا ؟!
تا به فراسو پیچید...
من صبورم انگار
با همان مشق تحمل که تو یادم دادی
و پر از یاد صمیمانه ی "معصوم"توام
تقدیم به معصوم ترینی ک اینک نیست
روحش شاد،یادش سبز
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 15:7 توسط M.A
|